سلام بر گل رخسار مهدی
سلام بر قامت رعنای گل نرگس
سلام بر وقار حجت بن الحسن
سلام بر قلب استوار یوسف زهرا
سلام بر روی ماه منجی عالم
سلام بر خورشید تمام منظومه ها
سلام بر چشمان پاک و اشکبار چهاردهمین معصوم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام بر گل رخسار مهدی
سلام بر قامت رعنای گل نرگس
سلام بر وقار حجت بن الحسن
سلام بر قلب استوار یوسف زهرا
سلام بر روی ماه منجی عالم
سلام بر خورشید تمام منظومه ها
سلام بر چشمان پاک و اشکبار چهاردهمین معصوم
اللهم عجل لولیک الفرج
امروز دوستان خوبم یه سایت در زمینه تی شرت محرم دیدم خوشم اومد عکس های تی شرت محرم را از این سایت گذاشتم
تی شرت ماه محرم
خرید آنلاین تی شرت محرم
تی شرت های محرم
قو
قوها پرندگان زیبا و از مخلوقات خارقالعاده خداوند هستند. در افسانههای قدیمی آمده که قوی گنگ در طول عمر هیچ صدایی تولید نمیکند و تنها در نزدیکی لحظات مرگ، به گوشهای دنج پناه برده و آوازی زیبا به عنوان اختتامیه عمر خود میخواند که با اتمام آواز جانش را از دست میدهد. هنوز کسی به درستی نمیداند که آیا قوها واقعا آخرین لحظههای زندگی خود را تشخیص میدهند یا خیر اما افسانهها و تعاریف نمادین در مورد این جانداران زیبا هم چنان در فرهنگهای مختلف پابرجاست.
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها
نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در ان گوشه چندان غزل
خواند ان شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر انند که این مرغ
زیبا
کجا عاشقی کرد انجا بمیرد
شب مرگ از بیم جان انجا شتابد
که
از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که
قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز اغوش دریا بر امد
شبی هم در اغوش دریا
بمیرد
تو دریای من بودی اغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
شکـــ نکـــــن !
آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه
گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند !
قـــرآر نیستــــ مـــن هـــم دلِ کَسِ دیگـــری را بسوزانـَــم !
برعکـــس کســے را کــه وارد زندگـــیم میشود
آنقـــــدر خــــوشـــبـ ♥ــتـــــ میکنــم کـــه
بـــه هر روزے کـــه جاے " او " نیستــــے
بـــه خودتـــــ لعنتـــــ بفرستــــے! لعنتیـــ !!!
اتوبوسی که از روی ترافیک عبور میکند!!!
به خیرت نیست امیدی، امان از شر به پا کردن
امان از حرفهای رفتگان را جا به جا کردن
پسر یا دختر نوحی، که هستی،... راه گم کرده!
ندارد سود، در سیل عذاب این سان شنا کردن
حجابِ خالی از انسان، نخواهد ساخت قدیسه
برای هرکسی خوب است، قدری هم حیا کردن!
مُصِری آشنایی را، ز غربت در بیاری، یا
سخن گفتی به قصد خلق با خویش آشنا کردن؟
چه حاجت پیر ما را مدح سوء ناخلفهایی
که خود را میشناسانند، عمری با ریا کردن؟
اگر چه کوچک اما معنی یک آیه قرآن
به کلی چیز دیگر میشود با بد ادا کردن
اگر ریگی به کفشت نیست، پایت را بکش بیرون
زمینت میزند،... کفش بزرگان را به پا کردن
از آقای تاجیک و خانم جلودار بابت جزوه های جلسه ۸ باکتری وایمنو ممنونیم. همچنین از خانم تناکی وخانم خسروی به خاطر جزوه ی جلسه ۹ باکتری سپاسگزاریم. از لینک زیر می تونید این جلسه رو دانلود کنید.
سلام بر غدیر
سلام بر مولای مظلوم غدیر
لعنت ابدی خدا و رسولش و ملائکه و ائمه اطهار بر غاصبان غدیر .
لامصبا...... آژانس ميگيرن يهوم ميان!
ميگم واسه چي هرچي زنگ ميزنم
آژانسي ماشين ندارها؟؟ همينه!
هفته ای که گذشت پیش علی جونم بودم وااااای که چقد بانمک شده20 روز دیگه تولد2 سالگی اش هست این روزها به یاری خدا روزهای خوبی برای علی هس خدایا هیچ بچه ای رو تو دنیا غمگین نکن آمین....
علی جووووونم علاقه خلاصه ای به ترانه های خاله ستاره داره اصلن اونقد ذوق میکنه وقتی که این ترانه هارو براش میذارن..1کوچولو هم سرما خورده..الان کاملا داره غذا میخوره وتا22ماهگی شیر مادر خوردودیگه تموم...
جدیدا اهل گشت وگذار وخوشیای دردری که بچه ها تو این سن درگیرش میشن شده ومن مجبور شدم 2روزی که اونجا بودم همش ببرمش بیرون که آره اینجا همون دردر شماس...خب فک کنم خیلی حرف زدم تابعدخدانگهدارتون باشه
اس ام اس جدید غمگین زیبا 92 جدید اس ام اس
صحبت من و تو همچون صحبت خار و گل است
بی تو من را خوش نباشد
گر تو را بی من خوش است
__________________ غم ____________________________
همه بغض من تقدیم غرورنازنینت باد
غروری که لذت دریا را به چشمانت حرام کرد
__________________ غم ____________________________
بعضی اشخاص چنان به خود مغرورند
که اگر عاشق بشوند
به خود بیشتر عشق می ورزند
تا به معشوق
خداوند درمان هر درد را در ساده ترین آن آفریده است. کافی است فکر کنید.
برگ
کرفس حاوی مقدار قابل توجهی ویتامین A (بتاکاروتن) است در حالی که ساقه کرفس منبع
ویتامین های B6,B2, B1 ویتامین C و همچنین پتاسیم، اسید فولیک، کلسیم، منیزیوم،
آهن، فسفر، سدیم و چند نوع از اسیدهای امینه ضروریست. هورمونهای گیاهی موجود در
کرفس به همراه روغن های ضروری آن نه تنها طعم معطری به کرفس می دهند، بلکه در کنار
بقیه املاح و ویتامین ها کرفس را به معجونی تبدیل می نمایند که در حقیقت می تواند
داروی هردردی باشد.
آب کرفس از بروز و پیشرفت سرطان پیشگیری می کند، زیرا این
سبزی حاوی هشت گروه از مواد ضد سرطان است و از پیشرفت سلولهای سرطانی در بدن و به
وجود آمدن غده های دیگر جلوگیری می کند. یکی از ترکیباتی که در این زمینه نقشی مهم
دارد Acetylenics است که در سرطان شناسی به وضوح شناخته شده است. اسید Phonolic
موجود در کرفس و آب کرفس عمل نوعی هورمون را که در رشد و نمو تومورهای سرطانی نقش
دارد، خنثی می کند. در ضمن آنتی اکسیدانهای قوی موجود در کرفس به رادیکالهای آزاد
موجود در بدن اجازه نمی دهند به سلولها صدمه زده و در حقیقت سلولهای سرطانی بروز
نمایند.
کرفس و آب کرفس میزان کلسترول خون را کاهش میدهند و در نتیجه سبب
سلامتی و بهزیستی قلب و عروق می شوند. Butyl Phthalide موجود در کرفس ماده شیمیایی
مخصوصی است که در کاهش کلسترول بد خون (LDL) نقش دارد. پژوهشگران دانشگاه شیکاگو
ثابت کرده اند که با خوردن فقط دو شاخه از کرفس تازه در روز میتوان میزان کلسترول
بد خون را تا هفت واحد پایین آورد. کرفس در ازدیاد ترشح صفرا موثر بوده و این خود
در سوخت و ساز کلسترول خون عملکردی چشمگیر دارد.
کرفس و محتویات آن به هضم و
جذب مواد غذایی در بدن کمک می کند. آب کرفس به علت داشتن املاح و ویتامین ها و
همچنین فیبر با کیفیت بالا از بروز یبوست جلوگیری میکند و حرکت روده ها را تنظیم می
کند، در این صورت مصرف مقداری کرفس به همراه وعده های غذایی می تواند موجب بالا
رفتن قدرت هضم و جذب غذا شده و مقدار زیادتری از مواد غذایی موجود در رژیم غذایی را
از طریق جدار روده وارد سیستم خون و لنف کرده تا در سوخت و ساز پیچیده آنها در
سلولها موثر باشد.
کرفس به علت داشتن پتاسیم و سدیم خاصیت ازدیاد ادرار و دفع
مواد زائد از سوخت و ساز غذا در بدن را دارد و بدینوسیله از طریق کلیه ها میزان
مایعات موجود در بدن را تنظیم می کند.
Polyacetylene موجود در کرفس و آب کرفس
پر قدرت ترین ماده شیمیایی ضد التهاب بدن است و می تواند عوارض و دردهای مفاصل به
خاطر روماتیسم یا آرتروز، آسم، نقرس و ناهنجاریهای ریوی را کاهش دهد. در یک بررسی
جالبی بر روی آب کرفس معلوم شده که ماده شیمیایی Luteolin می تواند شروع و عملکرد
عوارض التهاب را که در مغز سرانجام می گیرد کنترل و خنثی کند و در نهایت بدن را در
برابر بروز التهاب محافظت کند.
کرفس و آب کرفس فشار خون بالا را کاهش می دهد.
این خاصیت کرفس را چینی ها از صدها سال قبل می دانستند و در درمان فشار خون از آن
استفاده کرده و می کنند. نوشیدن روزی یک لیوان آب کرفس، پس از حدود یک هفته فشار
خون بالا را کاهش داده، به صورتی که هیچ داروی شیمیایی چنین قدرتی را نشان نداده
است. ماده شیمیایی Phtalides موجود در کرفس سبب آرامش بافت ها و ماهیچه های بدن و
عروق می گردد و نرمی و انعطاف مخصوص به آنها می دهد. به همین جهت خون به آسانی در
عروق گردش کرده و به تمام بافت ها می رسد. در ضمن این ماده شیمیایی سبب کاهش ترشح
هورمون استرس در بدن می شود. جالب اینکه در موقع مصرف مدام آب کرفس فشار خون در حد
طبیعی باقی میماند و بیشتر از آن کاهش نمی یابد که خود یکی از شگفتی های طبیعت این
سبزی است که در کنار عوامل شناخته و ناشناخته موجود در آن اعمال بسیاری از اعضا بدن
انسان را تنظیم می کند.
کرفس و آب کرفس از بی خوابی و بدخوابی جلوگیری می کند.
این سبزی به خاطر داشتن روغن های طبیعی و ضروری و املاح و ویتامین ها و هورمونهای
گیاهی سبب نوعی آرامش در بدن می شود و سیستم مغز و اعصاب را تسکین می دهد. به همین
جهت خوردن کرفس به افرادی که دچار عوارض کم خوابی و بی خوابی هستند توصیه می شود.
اشخاصی که کرفس می خورند کمتر به خوردن مواد قندی و شیرین گرایش پیدا می کنند.
به عبارت دیگر طبیعت این سبزی به علت تمام نعمت های موجود در آن بر روی هورمون
اشتها و گرایش به مواد قندی اثر گذاشته و در نهایت از زیاد شدن وزن بدن جلوگیری می
کند.
آنهایی که با خوردن مواد شیمیایی دست به تمیز کردن اعضا بدن می زنند باید
بدانند که کرفس در تمیز کردن کبد و کلیه و کیسه صفرا بی نظیر است و از بروز سنگ
کلیه و کیسه صفرا نیز جلوگیری می کند. به عقیده من هر از گاهی روزه پزشکی و نوشیدن
آب کرفس می تواند یک نوع خانه تکانی چشمگیر در بدن انجام دهد و درون انسان را تمیز
کند.
کرفس یکی از پر قدرت ترین داروهایی است که ناهنجاریهای جنسی را درمان می
کند.
آب کرفس را می توان به همراه آب میوه ها و سبزیجات دیگر و به صورت خام
مصرف کرد.
آخرین روز های محمدرضا پهلوی
جواهرات درچمدان شاه جا نشد
شاه و انور سادات تاریخ ایرانی: آنچه در پی میآید شرح دیدارهای محمد حسنین هیکل، روزنامهنگار مشهور مصری با محمدرضا شاه پهلوی است. این بخش که «تاریخ ایرانی» برای اولین بار منتشر میکند، برگرفته از کتاب «دیداری دوباره با تاریخ» است که در آن هیکل شرح دیدارهای خود با هفت تن از مطرحترین شخصیتهای قرن بیستم را آورده است و یکی از آنها محمدرضا شاه پهلوی است. هیکل یک بار در سال ۱۳۳۰ شمسی، در بحبوحهٔ جنبش ملی شدن صنعت نفت، و بار دیگر در سال ۱۳۵۴، به دعوت شخص شاه به تهران سفر کرده و با او و تنی چند از مقامات حکومت ایران دیدار کرد. دیدار دوم او در قالب مصاحبهای در روزنامههای رسمی وقت ایران منتشر شده که هیکل در لابهلای نقل مستقیم آن مصاحبه برخی جزئیات این دیدار را به یاد میآورد. با جدیت وقایع ایران را دنبال میکردم. شاید زیادهروی کردم و خیال کردم که لرزۀ انقلاب اسلامی برای من غافلگیر کننده نبوده است چون حداکثر سرکوب حداکثر تندروی را به دنبال آورد. همۀ نیروها بر زمینهای که میان همۀ گروهها و اطراف و جبههها مشترک بود، یعنی دین، تلاقی کردند. در آن سرزمین، همه روی این زمینه زاده میشوند و از گهواره تا گور با آن همراهاند و نیازی نبود که انگیزهای دیگر پیدا کنند و در میدان آن بجنگند. به عبارت دیگر، هر گرایشی که انسان پیدا کند تبلیغات و آموزش و چهبسا یارگیری لازم دارد اما دین داستان دیگری دارد، در شناسنامۀ انسان کنار تاریخ تولد ثبت میشود. در حالی که حتی شناسنامه برای آنکه مبنای ملیت باشد تلاشی اضافی لازم دارد، دین تلاش دیگری لازم ندارد، در خون جاری است و در عمیقترین جنبههای روان انسان جریان دارد، وقایع انقلاب ایران در طول سال ۱۹۷۸ [۱۳۵۷ش] پی در پی رخ میداد و آیتالله خمینی رهبری بیرقیب روی آن زمینهای بود که اختلاف در آن راه نداشت و در عین حال میتوانست بخشی از ایمان را به نیرویی تبدیل کند که میتواند ضربۀ خود را بزند. نیرویی که در مرحلۀ در دست گرفتن قدرت ضروری است. از دور میشد دید که نظام رو به فروپاشی است و شاه دستپاچه شده و شخصیت قدیمیاش، از پس صورتک ساخته شده پس از کودتای ۱۹۵۳ [۱۳۳۲ش] باز پیدا شده است. صورتکی که گچی بود و در اولین برخورد با نیرویی که سرکوب و خشونت در برابر آن بیفایده بود تکهتکه شد. اولین باری بود که شاه در برابر قدرتی قرار گرفت که باورمندان به آن شهادت را برگۀ ورود به بهشت میدانستند. برای همین، اغوا کردن یا تهدیدشان به مرگ ممکن نبود چون دنیا برایشان اهمیتی نداشت و زندگی پس از مرگ شوق و طلب واقعی آنان بود. نه فقط صورتک شاه شکست که ایالات متحده هم ناتوانتر از آن نمود، چون در برابر چیزی قرار گرفت که تاکنون نشناخته و امتحان نکرده بود. عقل الکترونیک توانایی خود را در برابر قلب مومنان از دست داد. تانک و هواپیما زورشان به یقین مطلق نمیرسید. باز از دور میشنیدم که نصیحتهای آمریکاییها به شاه متناقض است: «شدت عمل به خرج بده» «کمی صبر کن» «چند اقدام دموکراتیک کن» «چارهای نیست جز وارد شدن به عرصه با همۀ نیروهای مسلح». در دسامبر ۱۹۷۸ [۱۳۵۷ش]، چند روزی در پایتخت فرانسه بودم و آنجا با کسی دیدار کردم که تازههای وضع ایران را برایم با برخی اسناد توضیح داد. از جمله اسنادش کپی نامهای از برژینسکی، مشاور امنیت ملی رئیسجمهور وقت آمریکا (کارتر) بود که در آن توصیههایی به نمایندگان آمریکا در تهران کرده بود: «باید حکومتی نظامی در ایران به قدرت برسد که با شدت تمام رفتار کند، چه شاه در جای خود بماند چه نماند.» روشن بود که ایالات متحده آماده است با کارت شاه بازی کند یا آن را کناری بیندازد و کارتی دیگر به دست گیرد؛ البته اگر چنین کارتی به دستش میافتاد! نیز روشن بود که تردید شاه عنصری مثبت با خود دارد. چنین مینمود که او از به کار گرفتن همۀ قدرت ارتشش در برابر همۀ قدرت ملت ایران هراس دارد. علت این هراس هر چه باشد عنصری مثبت با خود داشت. برخی علت آن را نگرانی از این میدانستند که ارتش از کنترل او خارج شود و دستوراتش را اجرا نکند. برخی دیگر، ازجمله خود شاه، میگفتند اگر او همۀ قدرت ارتشش را در برابر ملت به کار میگرفت دیگر، در صورت کنارهگیریاش، امکان نداشت پسرش جانشین او شود. گاه از دور، او را مردی میدیدم که در اوضاعی گیر افتاده که فراتر از قدرتش است و در صحنۀ نمایشی جای گرفته که نمیتواند آن را با حضور خود پر کند. گویی یکی از کسانی است که تاریخ گاه در میان پردۀ اتفاقات بزرگش با ایشان سرگرم میشود. احساس میکردم نمیتوانم از او متنفر باشم هر چند، مانند بسیاری دیگر، از او خوشم نمیآمد، اتفاقی بود که در روز دیگری از همان سفرم به پاریس به دیدار با آیتالله خمینی در نوفللوشاتو دعوت شدم. روستایی در سه هزار کیلومتری تهران که آیتالله از آن انقلاب را رهبری میکرد. او را دیدم و چند ساعت با او گذراندم، پس از آن، به قاهره بازگشتم و فکر میکردم رابطهام با ایران بر فراز آتشفشان رو به پایان است، جنبش ملیای که در سال ۱۹۵۱ [۱۳۳۰ش] شناخته بودم محدود و کوچک شده بود و شاهی که در سالهای ۱۹۵۱ و ۱۹۷۵ [۱۳۵۴ش] دیده بودم کارش تمام شده بود، اما طوفانی که برپا شده بود هنوز داشت همه چیز را با خود بلند میکرد. وقتی به قاهره رسیدم فهمیدم که انور سادات از دیدارم با آیتالله خمینی در پاریس عصبانی است. چنان که خود گفت، دیدار یک مصری با آیتالله انقلابی او را در برابر دوستش محمدرضا شاه به تنگنا انداخته است. از یکی از دوستان مشترک پرسیده بود که من در چه مقامی با آیتالله خمینی دیدار کردهام. آن دوست مشترک گفته بود که دیدار من در مقام یک روزنامهنگار بوده است؛ و سادات جواب داده بود: «مگر من بازنشستش نکرده بودم؟!» وقتی این حرفش را شنیدم از آن دوست خواستم که به گوش رئیسجمهور برساند که او میتواند مرا از مقامی بازنشست کند اما از حرفهام نمیتواند؛ و آن دوست خبر آورد که رئیسجمهور حرفم را نپذیرفته است بعد از آن، اتفاق عجیبی افتاد. شاه به اصرار آمریکاییها از تهران خارج شد و به اسوان آمد. او خود این خروج را به تأخیر میانداخت چون از طرفی درگیر خیالپردازی دخالت کامل نظامی شده بود و از طرف دیگر میخواست با خود جواهرات سلطنتی را [که در خزانۀ بانک مرکزی بود] خارج کند که ارزشی بینهایت داشت،شاه نتوانست خیالپردازیهای خود دربارۀ دخالت ارتش را با تصمیم شخصی عملی کند،گارد شاهنشاهی هم نتوانست جواهرات سلطنتی را در چمدانهای شاه بگذارد و شاه فقط جواهراتی را با خود برد که در اوج لرزهها در کاخ بود، اتفاق عجیب آن بود که شاه وقتی به اسوان رسید هیچ نمیدانست آیتالله خمینی چه برنامهای دارد. آیا به تهران خواهد رفت یا از همان پاریس رهبریاش را ادامه میدهد تا اوضاع تهران آرام و روشن شود؟ بعدها فهمیدم که او از سادات پرسیده که آیا از طریق من فهمیدهاند که آیتالله خمینی چه قصدی دارد؟ در روزنامهها خوانده بود که من آخرین کسی بودم که آیتالله را ملاقات کرده بود. سادات به او گفته بود که بخشنامه کرده که هر مصریای که با شخصیت مهمی در خارج از کشور دیدار میکند پس از بازگشت به قاهره گزارشی از دیدار خود بنویسد. (چنین بخشنامهای به دست من نرسیده بود و آمادگی آن را هم نداشتم!)، کسی از اسوان زنگ زد و غافلگیرم کرد و از من خواست که در یک یا دو صفحه گزارشی دربارۀ نیت آیتالله خمینی بنویسم. به آن شخص گفتم که عادت ندارم برای کسی چیزی بنویسم. کمتر از یک ساعت بعد به اسوان دعوت شدم و صندلیای در هواپیمای ریاست جمهوری، که هر روز از اسوان به قاهره میآید و برمیگردد، برایم گرفته شد. من از این سفر عذر خواستم و نقطۀ سیاه دیگری به کارنامۀ روابطم با انور سادات افزوده شد،اتفاقات دیگری مرا باز به آنچه در ایران میگذشت و به سرنوشت شاه نزدیکتر کرد. روزی در لندن به مهمانی شامی دعوت شدم که ناشرم برگزار کرده بود و آنجا از انقلاب ایران وخمینی سخن به میان آمد. بر اساس دیدار چند هفته پیشم با آیتالله، حرفهایی زدم. در جا پیشنهاد شد که کتاب جدیدم دربارۀ انقلاب ایران باشد. جوابم این بود که به شرطی میپذیرم که از آیتالله خمینی اجازه صادر شود که همۀ درها و پروندهها در تهران برایم گشوده باشد نامهای فرستادم و پاسخ داد. به ایران سفر کردم و چند هفته میان تهران و قم بودم.خمینی و دیگر دستیارانش را ملاقات کردم.ازهمه مهمتردانشجویانی که کارمندان سفارت آمریکا را گروگان گرفته بودند مرا به جلسهای طولانی و پرفایده دعوت کردند، بعد از آنکه از ایران خارج شدم، هرالد ساندرز، معاون وزیر خارجۀ وقت آمریکا، چند بار در لندن و ژنو به دیدنم آمد و خواست که در روند آزاد کردن گروگانها نقش واسطه را بازی کنم. نقطۀ حساس این مذاکرات تحویل دادن شاه و ثروت او به ایران بود. بار دیگر، بیآنکه بخواهم، در مسیر سرنوشت محمدرضا پهلوی قرار گرفته بودم.ضربالمثلی عربی هست که میگوید: «عاقل آن است که از دیگران درس بگیرد.» اما واقعیت، که صادقتر از همۀ مثلهای قدیم است، میگوید هیچ کس درس نمیگیرد. محمدرضا پهلوی اولین کسی نبود که به ایالات متحده تکیه کرد و فکر نمیکنم آخرینشان باشد. نیز اولین کسی نبود که ایالات متحده در اوج نیاز او را تنها گذاشت و فکر نمیکنم آخرینشان باشد، طولانی است سیاهۀ رهبرانی که حقوق ملتشان را فراموش کردند و قدرت معبود آمریکاییشان را به یاد سپردند و این معبود در لحظۀ حساس آنان را از بهشت خود راند و به آتشهای دوزخ سپرد تا گوشت تنشان را کباب کند. فکر میکنم آخرین شاه ایران در بیمارستان نظامی در معادی درگذشت و هر تکه پوست تنش اثری از آتش آمریکایی بر خود داشت: به خواست آنان از ایران خارج شد و وعده دادند که در کشورشان از او استقبال کنند و آمریکا پناهگاه ایمنش باشد، اما ناگهان در اسوان و سپس در مغرب، اردشیر زاهدی، داماد سابق او و سفیرش در ایالات متحده، را فرستادند تا بگوید که آمریکاییها نمیتوانند ـ دستکم در این وضعیت ـ از او استقبال کنند چون نمیخواهند با نظام جدید ایران به مشکل بیافتند! پرسید که وضعیت فرزندانش، به خصوص ولیعهد، که در آمریکا تحصیل میکرد، چه میشود و جواب دادند که حاضرند بازگشت فرزندانش را بررسی کنند به شرطی که مادرشان، ملکه با آنان همراه نباشد؛ و اگر اصرار دارد که همراهشان باشد ـ و این خود بررسی جداگانه لازم داشت ـ نباید با فرزندانش زندگی کند تا نظام جدید در ایران تصور نکند که خانواده بار دیگر در آمریکا گردهم جمع شدهاند! اصرار کرد که برای معالجات به آمریکا برود ـ واقعا مریض بود ـ و هیاتی پزشکی برای بررسی وضعیت جسمانیاش فرستادند و معلوم شد که خطر جدی است و موافقت کردند که به شرط آمادگی برای کنارهگیری رسمی از تخت سلطنت موضوع ورودش به آمریکا را بررسی کنند. او چنین آمادگیای نداشت و خواستهاش رد شد و وعده دادند که پناهگاه و بیمارستانی برایش پیدا کنند! بالاخره پناهگاههای موقت و بیمارستانهای نیمه مجهزی در جزایر باهاما و مکزیک پیدا کردند. اما معلوم شد که وضعیت جسمانی او درمانی لازم دارد که فقط در ایالات متحده ممکن است. دلشان سوخت و دستور دادند که هواپیمایش را حاضر کند اما باز از او خواستند که سفرش را ۲۴ساعت به تأخیر بیندازد. هواپیمایش که وارد آسمان ایالات متحده شد، در فرودگاهی غیر از فرودگاه اصلی نیویورک فرود آمد، وقتی علت را پرسید گفتند که تشریفات گذرنامه و گمرک باید پیش از ورود به نیویورک انجام شود زیرا احتمالا فرودگاه نیویورک پر از خبرنگار است و ممکن است فرصت نباشد که این بررسی ضروری انجام شود. او در سفرهای سابقش به ایالات متحده چیزی دربارۀ این بررسیهای ضروری نشنیده بود، پس از عمل جراحی در نیویورک هنوز دورۀ نقاهت بعد از عمل را نگذرانده بود که از او خواستند از آمریکا خارج شود چون فضا در ایران به سبب ورود او به بیمارستانی در ایالات متحده به شدت ضد آمریکایی شده است. وقتی اعلام کرد که حاضر است ظرف ۴۸ ساعت از آمریکا خارج شود گفتند که خروجش نباید بیش از ۲۴ ساعت بعد باشد و پناهگاهی دیگر در پاناما برایش تهیه کردند چون مکزیک استقبال از او را رد کرده بود. او را در بیمارستان، به بخش بیماران روانی منتقل کردند تا به نظر بیاید که از بیمارستان خارج شده است. روز بعد از در پشتی بیمارستان، در ورودی کالاها و خروج پسماندها، خارج شد! وقتی به پاناما میرفت فقط یک خواهش داشت: خانهای که در اختیارش میگذارند تلفن داشته باشد زیرا ملکه «اگر نتواند با دوستانش در تماس باشد دیوانه خواهد شد». به او قول مثبت دادند و وعده دادند که موضوع را با ژنرال عمر توریخوس، دیکتاتور پاناما در آن زمان، در میان بگذارند، همراه آمریکایی او، که وکیلی بود که خواهرش اشرف برایش استخدام کرده بود، وقاحت را به جایی رساند که در بحثی بر سر یک موضوع فرعی گفت: «ظاهرا اعلیحضرت عقلشان را از دست دادهاند!» و شاه با ترشرویی به او نگاه کرد و هیچ نگفت، وقتی در پاناما مستقر شد، آمریکاییها پشت سر مشغول مذاکره برای تحویل دادن او به ایران بودند. در عمل، دادگاهی دستور بازداشت سریع و شبانۀ او را صادر کرد. او خیلی زود از این تصمیم باخبر شد و با هواپیما به قاهره رفت. یکی از مشاوران کارتر پیشنهاد کرد که هر جا، در میان راه، هواپیمایش فرود آمد آن را نگه دارند تا همچنان بتوان بر سر آن در موضوع گروگانها مذاکره کرد. شاه در هواپیما اتفاقی فهمید که امور مربوط به او در پروندههای دوایر آمریکا با اسم رمز مطرح میشود که به محض خروجش از تهران این اسم رمز تعیین شده بود: عملیات سیخ! وقتی به فرودگاه قاهره رسید، اولین چیزی که با چشمان گریان به سادات گفت این بود: «میدانی آنها در طول این مدت سیخ صدایم میکردند؟» شاه پیش از خروجش از ایران، بسیار به وضعیت مالی خود اهمیت میداد. قدرت ثروت به جای قدرت حکومت. او با ثروتی هنگفت از ایران خارج شد که حدس و گمانهای بسیار دربارۀ آن زده شد: از پنج میلیارد تا بیست میلیارد دلار. شاه با شنیدن این حرفها، هوا را از دهانش بیرون میداد ـ مثل هر بار که حرفی میشنید که نمیپسندید ـ و میگفت: «کسانی که این حرفها را میزنند میفهمند میلیارد دلار یعنی چه؟ یعنی یک کوه اسکناس.» آنچه توجه بسیاری را جلب کرده بود آن بود که شاه در طول ساعتهای طولانی تبعیدش همواره به چهار چمدان بسیار توجه میکرد. چهار چمدان بزرگ که همیشه قفل بود و کلید آنها را شخصا نگهداری میکرد و هیچ کس نفهمید در آنها چیست. شاه در قاهره طلا و جواهر بسیاری به دیگران بخشید چون احساس میکرد که این شهر ایستگاه پایانی دربهدری اوست. او بسیار تلاش میکرد که در این شهر آرامش و سلامتیاش حفظ شود. برخی از او سوءاستفاده کردند و خواستند پس از درگذشت او با همسرش نیز چنان کنند اما ملکه بسیار قویتر از او بود. پس از درگذشت شاه، او منتظر چیزی نماند و وسایلش را جمع کرد و به اروپا رفت. بعد زندگیاش را آنجا برنامهریزی کرد و میان دو سوی اقیانوس در رفتوآمد بود تا آنچه برای خود و خانوادهاش مانده بود منظم کند. آخرین کاری که در قاهره کرد آن بود که قبض تلفنهای خارجی را، که به بیست هزار دلار رسیده بود، پرداخت و فصلی از فصلهای زندگیاش را بست و رفت. اتفاق دیگری که همچنان در پردۀ ابهام است آنکه یکی از دوستان قدیمی شاه، که از یک خاندان سلطنتی اروپایی بود و وکیل او در برخی کارهای اقتصادی، روزی ادعا کرد که ۷۰ میلیون دلار از اموال شاه گم شده است. شاه از شدت عصبانیت دندانهایش را فشار میداد و میگفت: «چطور ممکن است ۷۰ میلیون دلار گم شود؟ لابد در چاه توالت افتاده؟» و آن ۷۰ میلیون دلار همچنان پیدا نشده است. از این بدتر، مسوول کارهای شاه در سوئیس، شخصی به نام [جعفر] بهبهانیان بود که شاه به او بسیار اعتماد داشت و بخش بزرگی از سرمایهگذاریهای شاه را مدیریت میکرد. وقتی برای همه روشن شد که شاه دیگر به سلطنت باز نخواهد گشت، این بهبهانیان نیز با منشیاش در سوئیس ناپدید شد و با ناپدید شدن آنها سرنوشت میلیونها دلار ــ به قول برخی صدها میلیون دلار ــ ناشناخته ماند. روزی که شاه از ناپدید شدن بهبهانیان باخبر شد، خود را در اتاقی حبس کرد. میخواست در سکوت خود فریاد بزند چون نه میتوانست به پلیسی خبر دهد نه به دادگاهی شکایت کند، دولت بریتانیا به او ویزا نداد تا کمی از وقتش را در باغ زیبایی که در سری (Surrey) خریده بود بگذراند، چون بریتانیا هم همیشه مصالحی با ایران داشت که ربطی به دوستی قدیمشان با شاه نداشت. حکومت سوئیس هم ویزای ورود به او نداد تا کمی در ویلای شش میلیون دلاریاش در سن موریس استراحت کند چرا که سوئیس نمیخواست حجم مبادلات تجاریاش با ایران به خاطر شاه کاهش پیدا کند. فرانسه که اساسا به درخواست شاه برای سفر به این کشور برای درمان پاسخ نداد در حالی که پزشکان او در ایام سلطنت فرانسوی بودند و هم آنان بودند که متوجه شدند او سرطان غدد لنفاوی دارد و مراکز پیشرفتهای برای درمان دارند. شاه دربارۀ این سکوت فرانسه گفت: «ژیسکاردستن (رئیسجمهور وقت فرانسه) کفشم را لیس میزد. یک روز از پاریس به سن موریس آمد تا یک فنجان چای با من بخورد. همهشان ناگهان عوض شدهاند.» شاه متوجه نمیشد که آنان تغییر نکردهاند بلکه خود اوست که تغییر کرده است. ارزش او به تخت سلطنتش بود و به مصالحی که در اختیارش بود و وقتی آن تخت و حکومتش از میان رفت جایی برای احساسات دوستانه و حتی خاطرات نمیماند، ظاهرا انور سادات به عللی به خود پذیرانده بود که این بحران با بازگشت شاه به تخت سلطنت پایان خواهد گرفت. برای همین، تصمیم گرفت از او در قصر قبه، که مقر رسمی رئیسجمهور مصر است، پذیرایی کند. اما شاه به سفر نهاییاش نزدیک میشد. در بیمارستان معادی بستری شد و پزشکان از درمانش ناتوان بودند. آخرین حرفهایی که زد خطاب به پزشکانی بود که گرد بسترش جمع شده بودند و اختلاف نظر داشتند. با ناامیدی انسانی که علاقهای به زندگی ندارد، گفت: «آقایان، من نمیدانم شما چه میگویید. اما شما را به خدا بر یک نظر توافق کنید و بعد هر کار میخواهید بکنید.» و چشمانش را تا همیشه بست، این پایان مصیبتها نبود. مراسم تدفین او بر خلاف وصیتش برگزار شد. ملکه فرح به کسانی که مسوول برنامهها بودند گفت که شاه وصیت کرده بوده که طی مراسم مختصری در مسجد رفاعی، که پیش از آن پدرش مدتی در آن مدفون شده بود، دفن شود تا بعدتر در اوضاع و احوال مناسب به ایران منتقل شود، اما انور سادات اصرار کرد که تشییع جنازه باید با تشریفات نظامی باشد. ملکه فرح تلاش کرد مقاومت کند اما تصمیم نهایی با او نبود. او ناچار بود در تشییع جنازهای نظامی و آرام و طولانی و سنگین شرکت کند. تشییعی که خلاف وصیت مردی بود که احساس کرده بود مرگش نزدیک است و در بدترین حالات جسمی و اوج تنهایی و خفت بود. مهم نیست که من تاکنون ــ چه بسا به علل صرفا انسانی ــ نتوانستهام احساساتم به محمدرضا پهلوی را تعیین کنم. این مهم نیست. مهم آن است که هیچ کس از این همه درس نمیگیرد! |
دیشب تا صبح بارون بارید،
تا خود صبح با پای پیاده مثل دیوونه ها خیابون گردی کردیم و خیسِ خیس شدیم!
چقدر خوبه آدم یه پای همیشگی برا دیوونه بازیاش داره!
بدنم درد می کنه سرما خوردم!
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}
بالاتر از این هاست لوایی که تو داری
خورشید دمیده ز عبایی که تو داری
از بنده نوازی و عطایی که تو داری
آقای جهان است گدایی که تو داری
ما خاک بخیلیم و شما ابر سخایی
محبوب شده از کرمت شغل گدایی
دانلود کتاب چگونه با c++ برنامه بنویسیم( این کتاب توسط استاد دانشکده نفت به دانشجویان معرفی شده است)
دانشجویان جهت حفظ کپی رایت و حق ناشر کتاب را خریداری نمایند.
این جزوه به درخواست دوستان گذاشته شده است .
سخنگوی شورای شهر تبریز گفت: محسن هاشمیرفسنجانی برای شهردار شدن در کلانشهر تبریز نظر خود را اعلام خواهد کرد.
یکی نگرانت باشه
یکی بترسه از اینکه یه روز از دستت بده.
سعی کنه ناراحتت نکنه،
وقتی ازش دور میشی :
پیام بده
عزیزدلم رسید؟
قشنگه :یهو بغلت کنه،
یهو.. توی جمع.. درگوشت بگه دوست دارم!
بگه که حواسم بهت هست.
ازت حمایت کنه
v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);}
Normal
0
false
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
اس ام اس و جوک های خنده دار و داغ امروز
سلام به دوستای عزیزم
ما برگشتیم با یه مطلب شاد و خنده دار
امیدوارم خوشتون بیاد و لذت ببرید
…
تیکه جدید حراست دانشگاه به دخترا :
با توام کلیپس
.
.
.
چقدر چاق شدی چیست ؟
جمله ای که میتونه درجا جنس مونث رو از پا دربیاره ،
و در طولانی مدت باعث افسردگی اون شخص بشه !
.
.
.
طریقه معذرت خواهی دخترا:
ببخشید، ولی تقصیر خودت بود
.
.
.
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺷﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻫﻮﯾﯽ ﺩﻭﯾﺪ
ﺁﻫﻮ ﺩﻭﯾﺪ ﻭ ﺩﻭﯾﺪ ﺳﭙﺲ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺷﯿﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ ، ﻫﻤﺶ ﺷﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺷﯿﺮﻭ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﺎﺭﺕ ﺷﺎﺭﮊ ﻣﯿﺨﺮﻩ
.
.
.
بعضیا خودشون کل منظومه شمسی رو رصد کردن ،
اونوقت دنبال دختر آفتاب مهتاب ندیده میگردن
.
.
.
واحدهای پولی ایران :
ریال ، تومان ، چسب زخم ، رنگارنگ ، آدامس شیک و خورده
ندارم !
.
.
.
ﻣﻦ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﺎ
ﺭﻓﺘﯽ
ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ،
ﻫﯿﭽﮑﺪﻭﻡ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺣﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﺯﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻥ!
ﻭ ﻣﺮﺗﺒﺎ ﻣﯿﭙﺮﺳﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﯽ ﺭﻓﺘﯽ !؟
چرا کسی رسیدگی نمیکنه ؟!
.
.
.
لقمان را گفتند ادب از که آموختی
گفت ادب را از کسی آموختم که قطعا ادب داشته ؛
بعدا فهمیدن خط رو خط شده بود جواد خیابانی جواب داده
.
تکرار کلمات و جملات سخت ( پشت سر هم بگو )
تکرار کلمه ها و جمله های سخت !
سلام دوستای عزیزم
امروز این مطلب رو توی چندتا سایت دیدم، گفتم اینجا هم بذارم که شما بخونید !
البته قبلا به صورت پراکنده توی سایت منتشر شده ،
ولی الان همشون باهم توی این مطلب جمع شدن
فقط مواظب باشید زبونتون قفل نکنه
…
۵ بار بگو :
دستم در دبه بود دبه درش دستم بود !
.
.
.
۳ بار بگو :
ﯾﻪ ﯾﻮﯾﻮﯼِ ﯾﻪ ﯾﻮﺭﻭﯾﯽ
.
.
.
۵ بار بگو :
لای رولت رنده ی لیمو رفته
.
.
.
اگه میتونی ۵
بار بگو :
چیپس ، چسب ، سوسک
.
.
.
این جمله رو اگه ۲ بار هم بتونی بگی هنر کردی ! :
چه ژست زشتی
خانم ها و آقایون در شرایط مختلف چه کار میکنند ؟!
خانم ها و آقایون در شرایط مختلف چکار میکنند ؟!
این مطلب صرفا جهت شوخی با آقایون هستش
پس آقا پسرها کنترل خودشون رو حفظ کنن
…
هنگام عبور از خیابان
خانم ها
سمت راست را نگاه می کنند.
سمت چپ را نگاه می کنند.
از خیابان رد می شوند.
.
آقایان
سمت راست را نگاه می کنند، ماشین می آید .
فاصله ماشین با خودشان را با چشم اندازه می گیرند
و چون همگی راننده های قابلی هستند با سرعت وارد خیابان
می شوند .
راننده به شدت ترمز می کند.
مرتیکه مگه کوری؟ (راننده می گوید)
در حالی که از روی میله های وسط خیابان می پرد می گوید:
کور خودتی گاری چی!
بدون اینکه سمت چپ را نگاه کند می دود آن سمت خیابان.
هنوز هم صدای بوق ماشین هایی که به خاطر این آقا ترمز
کرده اند به گوش می رسد.
…
جوکهای جدید – جکهای خنده دار بامزه
خواهر و بردارم که از من کوچیکترن دارن تو خونه میزنن تو سر و
کله ی هم
بابام به مامانم میگه : اینارو ببین عینه تام و جری از
صبح تا شب فقط دنبال همن !
مامانم هم با دست منو نشون میده میگه :
اینم هم عینهو اون سگه که تام و جری ازش حساب میبرن !
بابام
مامانم
خواهر و برادرم
من
.
.
.
بـا ایـن وضـی کـه بـعـضـی پـسـرا پـیـش مـیـرن
فـک کـنـم مـوقـع عـروسـیـشـون عـروس بـا مـاشـیـن
مـیـاد،
ایـنـارو از آرایـشـگـاه ور مـیـداره مـیـرن تــالار !
.
.
.
“آغا منو میگی” چیست ؟
عبارتی برای شروع یه خالی بندی تپل
.
.
.
ﺩﯾﺪﯾﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻤﺎ پسره ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻣﯿﺮﻩ ﻟﺐ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻌﺪ ﯾﻪ
دختره ﻣﯿﺮﻩ ﮐﻨﺎﺭﺵ ؟!
اینا همش ﭼﺮﺗﻪ …
ﻣﻦ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺳﮓ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﮐﺮﺩﻥ
.
.
.
یکی ﺍﺯ ﺩﻻﯾﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ
ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻌﺪﺵ ﺍﺯﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ
.
.
.
زندگی یعنی:
باید مثل خر درس بخونی دهنت سرویس بشه
تا در آینده بتونی مثل خر کار کنی دهنت سرویس بشه
.
.
.
این نسلی که من میبینم،
بعد از ازدواج به همسرشون میگن بیا زن و شوهر معمولی
باشیم
.
.
.
آدما کلا سه دستن :
یا منو دوس دارن
یا دوس دارن منو دوس داشته باشن
یا اصن آدم نیستن
یه همچین آدم احترام گذار به سلایق مختلفی هستم
.
شماره های توی گوشیم ٩٩٪ بیخودنا…
حالا کافیه یکیو پاک کنم…
فرداش مرگ و زندگیم دست همون یه نفر میفته
.
.
.
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻣﯿﮕﻪ “ﺧﻮﺵ ﺑﮕﺬﺭﻩ” ﯾﻌﻨﯽ ایشاله ﺑﺮﯼ
ﺯﯾﺮ ﺗﺮﯾﻠﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ !
.
.
.
لقمان
را گفتند ادب از که آموختی؟
گفت: از بی ادبان
گفتند: قبل از اینکه ادب بیاموزی از کجا تشخیص دادی اونا
بی ادبن؟
گفت: خب دیگه خفه شین !
.
.
.
تو میوه فروشی دیدم نوشته بود :
” شلیل مجلسی” ! مگه شلیل اسپرت هم داریم…؟!
.
.
.
مــــن اگـــه یـــــه نفـــــر دیگــه بودمـــو ،
خــــودمــو می دیـــدم
عـــــاشقــــش می شــــدم بی شـــــک !
ولی شمــــاهـــــا انــــگار نـــه انگــــــار !
خجــــالت نمی کشیــــد واقعــــاً !؟
.
.
.
یکی از فانتزیام اینه که خواهرم اسمش سحر باشه ،
توی ماه رمضون صداش کنیم :
سحر ، سحره تا سحره پاشو سحری بخور سحر !
.
.
.
ﻫﺮﮐﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ۳ ﺑﺎﺭ تند ﺑﮕﻪ:
“ﭼﻪ ﮊﺳﺖ ﺯﺷﺘﯽ”
طرف می ره خواستگاری واسه پسرش. پدر عروس می گه:
آقازاده دانشگام میرن؟
طرف می گه: مسافر گیرش بیاد چرا که نه!
.
.
.
یارو تصادف میکنه بی هوش میشه میبرنش بیمارستان
بعد از یه مدت به هوش میاد میگه : مثله اینکه تو بهشتم ؟!
زنش میگه : کوری نمیبینی نشستم کنارت !؟
.
.
.
بعضیام هستن فک می کنن کین ، نه عموو !
من اسم تورو که می شنوم یه هفته بد شانسی میارم
چه برسه بخوام در موردت حرف بزنم !
.
.
.
یارو تو باشگاه یه ساعت پیدا میکنه میگه :
این ساعت آبی زیمنس مال کیه ؟
یه آقایی میگه مال منه
میگه نشونی شو بده. یارو میگه :آبی زیمنس !
میگه : دهه ! اینا رو که خودم گفتم داداش ! تو اصلا بگو
ساعت چنده؟!
.
.
.
حساب کنید قیافه دخترای دوران حافظ و سعدی چه جوری بوده
که خال کنج لب یار آپشن محسوب می شده!
.
.
.
توﮐﺎﻓﯽ ﺷــﺎﭖ ﻧﺸﺴـﺘﻪ ﺑـﻮﺩﻡ ﯾﻪ دختـره ﺍﻭﻣﺪ ﮔـﻔﺖ
بـبخشــید آقـا ﺷﻤﺎ ﺗﻨـﻬﺎﯾـﯿﺪ ؟!
یـه پوزخند زدم و بـا یـه صـدای خسـته گـُفتـم :ﺧـــﯿﻠﯽ
ﻭﻗـﺘﻪ …
ﮔــﻔﺖ ﭘـﺲ ﻣـﻦ ﺍﯾـﻦ ﺻﻨـﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﺑــﺒﺮﻡ ﺍﻭﻧــﻮﺭ ﺻـﻨﺪﻟﯽ ﮐـﻢ
ﺩﺍﺭﯾـﻢ
.
.
.
دیدید این فیلمارو که بچه گم میشه وقتی پدر مادرش پیداش
میکنن،
نیم ساعت تو بغل همدیگه گریه میکنن
والا ما که بچه بودیم گم که میشدیم،
بعد از اینکه پیدامون میکردن نیم ساعت کتک میخوردیم
.
جوک های آخر خنده – طنزنوشته های باحال و توپ خنده دار
سری جدید مطالب آخر خنده و طنزنوشته های باحال
ورود به آرشیو اس ام اس خنده دار
خب دیگه آخرای امتحاناته، این مطلب رو گذاشتم یه کم روحیتون عوض شه
…
اگه دوستام میتونستن ۵ثانیه بعد از اینکه گوشی رو قطع میکنم رو بشنون،
تا الان هیچ دوستی نداشتم !
.
.
.
دعوت مودبانه ی بابام از من برای صرف شام :
تَن لَشتو از پشت کامپیوتر جمع کن بیار، سفره پهن کن !!
محبت همینجوری داره میپاچه رو در و دیوار
.
.
.
گرگه میره دم خونه شنگول منگول در میزنه
یه دفعه خرسه گریه کنون میادبیرون میگه: بابا تو مارو
کشتی
الان اینا ۲۰ ساله از اینجا رفتن !
بیشعور کثافت ولمون کن دیگه !
گرگه میگه : خیلی بیشعوری برات نذری آوردم !
.
.
.
حیف که من ترم آخرم
وگرنه تصمیم گرفته بودم از ترم بعد بخونم
.
.
.
بعضی شبا که خوابم نمی بره، یه جوری که مغزم بشنوه می گم:
خوب! برم یه کتابی بیارم بخونم…
هیچی دیگه، اصلا بیهوش می شم!
.
.
.
قرار بود با یه اسب سفید برم دنبال دخترِ آرزوهام
بعد به این نتیجه رسیدم “خوو لامصب یکی دو تا نیستن که !”
حالا قرار شده یه وَن بگیرم یکی یکی برم دنبالشون !
والـــــــــا !!
.
.
.
توصیه بابام به من موقع رانندگی
سر کوچه ها یواش تر بپیچ ؛
شاید یکی بی شعورتر از تو پیدا شد که از اونور بیاد
.
.
.
رفتم عسل بخرم فروشنده میگه عسل خوب داریم ۷۵ تومن
خوانسار هم هست ۵۷ تومن
عسل ۳ تومنی و ۵
تومنی هم داریم …
فک کنم اون آخریا دیگه آزمایش ادرار زنبور بوده !
.
.
.
الان کامپیوترم خودش ری استارت شد !
فک کنم فهمید من تشنمه
.
.
.
آینده شغلی معدل در ایران چیست؟
معدل ۱۹-۲۰= دکتر، مهندس، استاد
معدل ۱۹-۱۷= معلم
معدل ۱۷-۱۴= کارمند
معدل۱۴-۱۲= مدیرعامل
مردود= میلیاردر
.
چطور میتوان با افراد جدید ملاقات کرد :
اگر کسی برای یک شرکت بزرگ با یک ساختار اجتماعی وسیع و فرصتهای بسیار برای ملاقات با افراد جدید کار کند، ایجاد دوستیهای تازه بسیار آسان است.
با این حال در ادامه چند راه ملاقات با افراد جدید را هم بررسی میکنیم :
به یک گروه ورزشی بپیوندید
اگر شما از آن دسته افرادی هستید که آغاز گفت و گو با افراد برایتان آسان نیست، کلاسهای مختلف ورزشی مانند بدنسازی، یا حتی ورزشهای رزمی که فضایی صمیمی دارند، میتواند فرصت مناسبی برای ملاقات افراد تازه ایجاد کند که شاید از بین آنان بشود یک دوست واقعی پیدا کرد.
یک سرگرمی گروهی برای خود انتخاب کنید
اگر شما فردی علاقمند به کارهای دستی و هنری هستید، میتوانید در یک کلاس هنری ثبت نام کنید. اگر علاقمند نویسندگی هستید، شرکت در یک کارگاه نویسندگی، فرصت بزرگی را برای شما ایجاد میکند تا هم مهارت خود را در نوشتن ارتقا دهید، هم فرصت آشنایی با نویسندههای دیگر برای شما مهیا میشود.
شرکت در یک کلاس که در راستای علایق شما باشد، هم میتواند باعث رشد و ارتقای مهارت شما شود، هم امکان آشنایی با افرادی را برایتان فراهم میکند که اشتراکاتی با شما دارند.
داوطلب شوید
همکاری با مۆسسات خیریهای که به آنها اعتماد دارید، علاوه بر اینکه به شما احساس مثبت بودن میدهد، خود این فعالیت، راه مۆثری برای کاهش استرس است، ضمن اینکه میتوانید با افرادی ملاقات کنید که با قلبهای بزرگ شان، اشتیاق و علاقه شدید به کمک کردن دارند.
در مهمانی شرکت کنید
اگر شما دوستان خود را به یک مهمانی دعوت کنید و از آنها بخواهید که هر کدام، یکی از دوستان خود را همراه بیاورد، شما با گروه بزرگی از افراد تازه ملاقات خواهید کرد. یا شاید شما در مهمانی دوستان خود بتوانید با گروه انبوهی از افراد تازه ملاقات کرده و آشنا شوید.
لبخند بزنید
این راه ممکن است خیلی ساده و پیش پا افتاده به نظر برسد، اما اگر شما از خودتان حرکتی ساده، که همان لبخند زدن است، نشان دهید که نشانگر تمایل شما به نزدیک شدن به دیگر افراد باشد، میتواند باب یک گفت و گو با افراد جدید را باز کند و الزاماً تمام این گفت و گوها نباید به دوستی تازهای هم ختم شود، بلکه ممکن است فقط یکی از آنها تبدیل به یک دوستی نزدیک و صمیمی شود و همین دوستی، زندگی شما را دچار تحول کند.
ارتباط مثبت
مثبت بودن یک مهارت است که به ازدواج و ارتباط با افرادی که با ازدواج به مجموعه ارتباطی ما اضافه میشوند، کمک میکند در عین حال میتواند موجب کاهش استرس بشود. ضمناً در ایجاد بالانس رفتاری بیشتر ما در محیط خانه، محل کار و زندگی موثر است.
دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه..
اللهم عجل لولیک الفرج
النا کوچولو...............
تعداد صفحات : 2