رضا الان سر کلاسه زبان تخصصیه . تا ۳ کلاس داره .کاش عصر بیاد دفتر دلم براش تنگیده . ولی بهش نمیگم آخه قول دادم باهاش همکاری کنم تا راحت به درساش برسه
دیروز عصر یکی از کلاساشو پیچوند اومد دفتر با یه مشتری قرار داشت . منم دعواش کردم که دیگه اینکارو نکن خوب درسات واجبترن شب زودتر رفتیم که پلاک طلارو بالاخره بگیریمش ولی باززززززم نبودش . این سومین بار بود که میرفتیم واسه تحویلش. رضا زنگ زد دعواش کرد گفت فردا بیاین.. منکه دیگه نمیرم . بعدشم باهم رفتیم ساندویچ خوردیمو هرکی رفت خونشون.
دیشب بعد از ۱ سال به یاد قدیما باهم چت کردیم . خیلی حال داد کلی خندیدیم و یاد خیلی چیزا افتادیم واقعا چه روزایی بود. بیشتر شبا باهم چت میکردیم و من زودی خوابم میگرفت میرفتم
گفته بودم که تو عروسی دوستم دستبند سرویسمو گم کردم؟ خوب آخه گشاد بود واسم منم توی یکی از حلقه هاش بسته بودمش . آخر شب دیدم نیستش هرچی گشتیم نبود که نبود . خلاصه بیخیالش شدیم. الانم آقا رضا چند روزه حلقشو گم کرده . البته میگه تو خونست ولی هرجارو میگردیم نیست
خداکنه پیدا بشه حیفه ..
دیگه باید برم خونه . تا بعد...